دو پارتی سانزو {پارت دو}
سانزو : قرصای منو ندیدی؟
ات : قایمش کردم
سانزو عصبی شد
سانزو : من با تو شوخی ندارم
ات : منم شوخی ندارم، از امشب دیگه نمیزارم اون قرصهای كوفتی رو بخوری
سانزو صدایش را بالا برد
سانزو : میدونی که دفه قبلی چیکار کردم، نزار دوباره اتفاق بیوفه
ات : من از قبل فکر همه چیو کردم
سانزو : ا ت چان ، عزیزم، کوتاه بیا ، اونا رو بده به من
ات : نچ
سانزو : اههههههههه (صدای بلند )
سانزو با قدمهایی محکم به طرف اتاق رفت و محکم در اتاق را بست
ات همه لوازم شکستنی را از اتاق بیرون آورده بود تا دوباره مثل قبل اتاق را به هم نریزد
ولی صدایی متفاوت از اتاق می آمد
صدایی مثل چکش زدن به دیوار
ولی چکش ؟
ات متوجه شد که این صدای چکش نبود
سریع خودش خودش را به اتاق رساند و سانزو رو دید که به دیوار مشت میزند
ات جلوی سانزو را گرفت
ات : چیکار میکنیییی
سانزو خودش را بغل کرد و روی تخت افتاد
سانزو : استوخونام..... دارن از ..... درد میترکن
ات وقتی وضعیت سانزو را دید ، سانزو را در آغوش خود جا کرد تا به خودش آسیبی نرساند
ات : فقط دو روز تحمل کن
ات به چشمان سانزو نگاه کرد
چشمانش از درد بسته بود و بدنش میلرزید
مثل بچه ای که سرما خورده بود به خودش می پیچید
ولی درد بدنش هر لحظه بد تر میشد و ناله هایش به آسمان می رفت
ات : تحمل کن نمیخوام با اون قرصای کوفتی عمر تو کم کنی
سانزو : چیزی .... نمیشد..... آیییییییی
کمی گذشت ولی سانزو هنوز هم از درد به خودش می پیچید
ات خودش را بالا کشاند و زخمهای صورتش را بوسید
ات : بهت قول میدم دیگه نمیزارم این اتفاق بیوفته ، تا آخرش باهات میمونم
محکم تر بغلش کرد
سانزو : چه... ربطی ... داشت
ات : تو برای چی این قرصا رو میخوردی ، دیگه نمیزارم این قرصارو بخوری ، دیگه همه چیزو توی خودت نگه ندار ، درد تو درد منم هست
سانزو آروم تر شد و ات را مثل مادرش در آغوش گرفت
با اینکه هنوز درد داشت، ولی در آغوش ات خوابش برد
نویسنده:↓
چطور بود ؟
با چه ایده ای سناریو بنویسم؟
با کدوم شخصیت وانشات بنویسم ؟
امیدوارم خوشتون اومده باشه∞♡
ات : قایمش کردم
سانزو عصبی شد
سانزو : من با تو شوخی ندارم
ات : منم شوخی ندارم، از امشب دیگه نمیزارم اون قرصهای كوفتی رو بخوری
سانزو صدایش را بالا برد
سانزو : میدونی که دفه قبلی چیکار کردم، نزار دوباره اتفاق بیوفه
ات : من از قبل فکر همه چیو کردم
سانزو : ا ت چان ، عزیزم، کوتاه بیا ، اونا رو بده به من
ات : نچ
سانزو : اههههههههه (صدای بلند )
سانزو با قدمهایی محکم به طرف اتاق رفت و محکم در اتاق را بست
ات همه لوازم شکستنی را از اتاق بیرون آورده بود تا دوباره مثل قبل اتاق را به هم نریزد
ولی صدایی متفاوت از اتاق می آمد
صدایی مثل چکش زدن به دیوار
ولی چکش ؟
ات متوجه شد که این صدای چکش نبود
سریع خودش خودش را به اتاق رساند و سانزو رو دید که به دیوار مشت میزند
ات جلوی سانزو را گرفت
ات : چیکار میکنیییی
سانزو خودش را بغل کرد و روی تخت افتاد
سانزو : استوخونام..... دارن از ..... درد میترکن
ات وقتی وضعیت سانزو را دید ، سانزو را در آغوش خود جا کرد تا به خودش آسیبی نرساند
ات : فقط دو روز تحمل کن
ات به چشمان سانزو نگاه کرد
چشمانش از درد بسته بود و بدنش میلرزید
مثل بچه ای که سرما خورده بود به خودش می پیچید
ولی درد بدنش هر لحظه بد تر میشد و ناله هایش به آسمان می رفت
ات : تحمل کن نمیخوام با اون قرصای کوفتی عمر تو کم کنی
سانزو : چیزی .... نمیشد..... آیییییییی
کمی گذشت ولی سانزو هنوز هم از درد به خودش می پیچید
ات خودش را بالا کشاند و زخمهای صورتش را بوسید
ات : بهت قول میدم دیگه نمیزارم این اتفاق بیوفته ، تا آخرش باهات میمونم
محکم تر بغلش کرد
سانزو : چه... ربطی ... داشت
ات : تو برای چی این قرصا رو میخوردی ، دیگه نمیزارم این قرصارو بخوری ، دیگه همه چیزو توی خودت نگه ندار ، درد تو درد منم هست
سانزو آروم تر شد و ات را مثل مادرش در آغوش گرفت
با اینکه هنوز درد داشت، ولی در آغوش ات خوابش برد
نویسنده:↓
چطور بود ؟
با چه ایده ای سناریو بنویسم؟
با کدوم شخصیت وانشات بنویسم ؟
امیدوارم خوشتون اومده باشه∞♡
۲.۱k
۱۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.